سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را گفتند اگر در خانه مردى را به رویش بندند روزى او از کجا سوى او آید ؟ فرمود : ] از آنجا که مرگش بر وى در آید . [نهج البلاغه]
داستان سرا
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» داستان نصوح، مردی که در حمام زنانه کار می کرد.

 داستان نصوح، مردی که در حمام زنانه کار می کرد.

Image result for ?عکس نقاشی از توبه نصوح?‎
آیا داستان مردی که در حمام زنانه کار می کرد را شنیده اید؟ مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود، نصوح نام داشت. نصوح مردى بود شبیه زنها، صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او مردی شهوت ران بود. با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت. او از این راه هم امرار معاش می کرد، هم ارضای شهوت. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود، اما هر بار توبه اش را شکسته بود.
و دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند و از او قبلاً وقت مى گرفتند.
روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت، از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود. 

برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محسن ( پنج شنبه 93/5/30 :: ساعت 8:15 صبح )
»» داستان جالب بهلول و شکستن سر استاد

داستان داستان جالب بهلول و شکستن سر استاد

روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید:
من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم !
یک اینکه می گوید:خداوند دیده نمی شود پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.دوم می گوید:خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.

سوم هم می گوید: انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.

بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت ! 

برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محسن ( پنج شنبه 93/5/30 :: ساعت 8:14 صبح )
»» بطری نوشابه

بطری نوشابه

من و بابام رفته بودیم در جنگلی که نزدیک شهرمان بود گردش کنیم. ناهارمان را هم برده بودیم.http://www.omdeforoushan.ir/file/store/prod_29_22235726649.jpg

خوب که گردش کردیم. ناهارمان را هم خوردیم و داشتیم برمی گشتیم. ناگهان دیدیم که مردی دارد فریاد می زندو به طرف ما می آید. ترسیدیم و پا گذاشتیم به فرار. ما می دویدیم و آن مرد می دوید.

مرد داشت به ما می رسید که در دستش یک بطری دیدیم. بیشتر ترسیدیم و تندتر دویدیم. عاقبت، از خستگی هر دو زمین خوردیم. 


برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محسن ( پنج شنبه 93/5/30 :: ساعت 8:13 صبح )
»» داستان زیبای آلزایمر مادر

داستان زیبای آلزایمر مادر

چمدونش را بسته بودیم ،
با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
کلا یک ساک داشت با یه قرآن کوچک،
کمی نون روغنی، آبنات، کشمش
چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی …
گفت: “مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم
یک گوشه هم که نشستم
نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”
گفتم: “مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.”
گفت: “کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن!
آخه اون جا مادرجون، آدم دق میکنه ها،
من که اینجا به کسی کار ندارم
اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟”
گفتم: “آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری
همه چیزو فراموش می کنی!”
گفت: “مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول!
اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی دخترم؟!”
خجالت کشیدم …! حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم
و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم. 
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محسن ( پنج شنبه 93/5/30 :: ساعت 8:8 صبح )
»» داستان آموزنده شکست غیر ممکن

داستان آموزنده شکست غیر ممکن

مدرسه‌ی کوچک روستایی بود که به‌وسیله‌ی بخاری زغالی قدیمی، گرم می‌شد. پسرکی موظف بود هر روز زودتر از همه به مدرسه بیاید و بخاری را روشن کند تا قبل از ورود معلم و هم‌کلاسی‌هایش، کلاس گرم شود. روزی، وقتی شاگردان وارد محوطه‌ی مدرسه شدند، دیدند مدرسه در میان شعله‌های آتش می‌سوزد. آنان بدن نیمه بی‌هوش هم‌کلاسی خود را که دیگر رمقی در او باقی نمانده بود، پیدا کردند و بی‌درنگ به بیمارستان رساندند.
پسرک با بدنی سوخته و نیمه جان روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود ، که ناگهان شنید دکتر به مادرش می‌گفت: «هیچ امیدی به زنده ماندن پسرتان نیست، چون شعله‌های آتش به‌طور عمیق، بدنش را سوزانده و از بین برده است». اما پسرک به هیچوجه نمی‌خواست بمیرد. او با توکل به خدا و طلب یاری از او تصمیم گرفت تا تمام تلاش خود را برای زنده ماندن به کار بندد و زنده بماند و … چنین هم شد.
او در مقابل چشمان حیرت زده‌ی دکتر به راستی زنده ماند و نمرد. هنگامی که خطر مرگ از بالای سر او رد شد، پسرک دوباره شنید که دکتر به مادرش می‌گفت: «طفلکی به خاطر قابل استفاده نبودن پاهایش، مجبور است تا آخر عمر لنگ‌لنگان راه برود».
پسرک بار دیگر تصمیم خود را گرفت. او به هیچ‌وجه نخواهد لنگید. او راه خواهد رفت، اما متاسفانه هیچ تحرکی در پاهای او دیده نمی‌شد. بالاخره روزی فرا رسید که پسرک از بیمارستان مرخص شد. مادرش هر روز پاهای کوچک او را می‌مالید، اما هیچ احساس و حرکتی در آنها به چشم نمی‌خورد. با این حال، هیچ خللی در عزم و اراده‌ی پسرک وارد نشده بود و همچنان قاطعانه عقیده داشت که روزی قادر به راه رفتن خواهد بود 
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محسن ( پنج شنبه 93/5/30 :: ساعت 8:7 صبح )
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

داستان آموزنده گنج غلام
داستان زیبا و خواندنی قورباغه، داستان خواندنی قورباغه
داستان آموزنده، داستان آموزنده تاثیر قرآن, ای کاش با مادرم عکسی
داستان جالب چهار فصل زندگی، داستان چهار فصل زندگی
داستان کوتاه راننده اتوبوس – طنز، داستان کوتاه راننده اتوبوس، دا
داستان یک روحانی با 7 دختر!
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 9
>> بازدید دیروز: 10
>> مجموع بازدیدها: 126317
» درباره من

داستان سرا

» پیوندهای روزانه

آموزش قوانین حقوقی خانواده [1]
[آرشیو(1)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
حکایت پرخوری و عبادت . داستان “اتاق بادکنکی” . داستان “سرانجام عشق لیلا و منصور” . داستان آموزنده تخته سنگ، داستان جذاب تخته سنگ، داستان کوتاه تخته . داستان آموزنده سنگ مرمر, استفاده از هر موقعیتی . داستان آموزنده شرافت و مردانگی، داستان کوتاه شرافت و مردانگی، دا . داستان آموزنده شکست غیر ممکن . داستان آموزنده عشق و نفرت, داستان آموزنده دعای مادر, داستان آموز . داستان آموزنده عکاسی خدا، داستان کوتاه عکاسی خدا، داستان کوتاه و . داستان آموزنده لوح زندگی . داستان آموزنده و کوتاه بزرگترین افتخار . داستان آموزنده و کوتاه تحمل درد عشق . داستان آموزنده و کوتاه کاستی ها زندگی . داستان تاریخی بز . داستان تاریخی تحمل درد عش . داستان تاریخی کاستی . داستان جالب صورت حساب، داستان کوتاه و جالب صورت حساب، داستان جذا . داستان زیبا و کوتاه بزرگترین افتخار . داستان زیبا و کوتاه تحمل درد عشق . داستان زیبا و کوتاه کاستی ها زندگی . داستان زیبای آلزایمر مادر . داستان زیبای دروغ های مادرم . داستان زیبای کلام امید، داستان زیبای و کوتاه کلام امید، داستان ز . داستان غمگین دستان پاک رفتگر، داستان غمگین، داستان مفهومی دستان . داستان واقعی سخنرانی بیل گیتس، داستان جالب سخنرانی بیل گیتس، داس . داستان کوتاه بزرگترین افتخار . داستان کوتاه تحمل درد عشق . داستان کوتاه قدرت بخشش,داستان زیبا و کوتاه قدرت بخشش,داستان آموز . داستان کوتاه کاستی ها زندگی .
» آرشیو مطالب
داستان آموزنده جدید,داستان بسیار زیبا,داستان جالب,داستان جدید
آبان 91
مرداد 93
شهریور 93
آبان 93
آذر 93

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
بسم الله العلی العظیم
به سوی فردا
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی)
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
لیلای بی مجنون
برادرم ... جایت همیشه سبز خواهد ماند
زیباترین اشعار عاشقانه معاصر
هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
خورشید پنهان
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
بلوچستان
سفارش پشت سفارش
سالار اینترنت
دکه آنلاین
عاشقانه ای برای عشقــــــــــم
سایه روشن
راه روشن
سفارش آنلاین
بازارچه
خرید آنلاین=تخفیف
بروز مارکت
اسپایکا
خرت و پرت
قدم بر چشم
فروشگاه مرکزی
گردش آنلاین
فروشگاه بیستِ بیست
توس بازار
گردشگران
چرخ خیاطی
سایه روشن
سحا مارکت
کلبه دوستانه
چلچلی من
توس مارکت
فروش اینترنتی
خرید اینترنتی, ovdn hdkvjkjd
سلطان صاحبقرون
جذاب ترین ها
PARANDEYE 3 PA
مقاله،پایان نامه،پرو‍ژه،کتاب الکترونیک،تحقیق،جزوه،نمونه سوال و..
****شهرستان بجنورد****
مشاور
یــــــــــــــــاســــــــــــــــــــمـــــــنــــ
*نهانخانه جان*
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
گوهر کمال
بی تو ...
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه
تنهایی......!!!!!!
farzad almasi
►▌ رنگارنگ ▌ ◄
هواداران بیرجندی دکتر قالیباف
پیامنمای جامع
کارشناس مدیریت دولتی
*bad boy*
خدایا،عاقلی مودبم فرما
غزل عشق
آوای من
درس های زندگی
شلوغ پلوغ
زندگی شیرین
ترخون
بیانات و سخنان رهبری
علمدار بصیر
دلنوشته های من
یه دختره تنها
تعمیرات تخصصی پرینترهای لیزری رنگی ومشکی وفکس وشارژکارتریج درمحل
نت سرای الماس
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
Tarranome Ziba
تا سرد نشده سکوت کن!
غزلیات محسن نصیری(هامون)
عاشق رها
ســـــــــرزمـــــــیـــن آهــــــن
ازدواج آگاهانه، همین و بس
دُرُخـــــــــــــــــــــــش
منتظـــــران شــــــــــهادت
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
اخلاق ، روان شناسی ، عقاید
گنجگاه
روان شناسی * 心理学 * psychology
خط خطی های یک دخترروانی...
محبین
دردودل
اسمان
ღღدخــــتــــــرصــــورتـــــیღღ
•*•.¸¸.•*ღ ســــرزمـــیـن رویـــــایــــی ღ*•.¸¸.•*•
اجتماعی
عدالت جویان نسل بیدار
خاطرات خاکستری
HADAFE SORKH
آپدیت یوزر پسوورد نود32
آپدیت یوزرنیم پسوورد نود32
حامی رایانه جدیدترین یوزر پسورد های نود32
انرژی+
Love..:R:..
فترس

افرا
از هر دری سخنی
Chamran University Accounting Association
پاتوق بهترین دوست
جامع ترین وبلاگ خبری
همیشه ابری
مهندسی پیوند ارتباط داده ها DCL-ICT
وحشت زده
آموزش تست زدن کنکور
دود سیگار با یه روح بیمار اشک هایی که هی میچکه روی گیتار
غروب دریا
مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان .
parastari
شایاجون
اینجـــــا هــــمه چــــی درهـــــمه
سوالات کنکور دکتری
در ارزوی گمنامی
لطفـ ـرحمان
می خواهم لاغر بمانم
با یِ لبخند ملیح

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب